خانه ام کاه گلی نشسته در ته دره ای
درختی مشکوک در حیاتم می رقصد
من از فکر باد بسته ام به چندین طناب
فکر هرروز من بود.
کی بیفتد به زمین
در هوای آرام هم انگار جانش در باد بود
شاخه های لرزان رقص را سرنهادند
کفتری از بالا پری از بالش به سرم خورد
بر حسب اتفاق گفتم چیزی نیست
لاجرم خود را کشیدم از بالا ی درخت
دیدم انگار کسی هست
چون فصل برداشت بود
خندیدم از حرف کفتر
بسرم بود که بیارد مرد کهن
پیرکهن حرفش از جای خود بود
چون درآن خانه پدری بود
که نشان من وخانه وکفتر و درختش بود
تا که ریخت پائیز برگ وبارش
هرچه بود اندر این سرا
بکام خوشش تلخ امد
درخت خشکید
خانه ویران
کفتر آواره
من بی نشان