معرفت
- يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۳۳ ق.ظ
ته کاسه اى ماست, محبت میخواهم
یک دفترسفیدمشق شبانه میخواهم
چندمیلى معرفت مردانگى میخواهم
ایاکاسه ات لبریزشد,ته انرامیخواهم
دفترت پرشد؟مشقاى سیاهت میخواهم
دیدنى بودته کاسه,خواندنى ترقصه میخواهم
گاهى غروربه سقوط وادارم میکند
ازاین داستان عاقلان به سلامت ساده اند
وچرب زبانان تیغ رابه سفارش چاقومیدهند
این زمانه بابردهاى دروغین قهرمان میشود
اینجاناظرانى دورو,خودخواه,خودفروش,کذب
بسیارساحل هاى کم عمق راتفریح رفته اند
وازحقایق این گردش به دریاهاپى برده اند
وبه دانشمندان دهه شصست غواصى اموخته اند
گویاابوریحان ,ابوعلى سینا,تازه فلسفه خوانده اند
ولى محتاج مابودندتاشناى پروانه راباقورباغه بروند
اینجاسخت مهدتمدن بودومهدکودکهاى عصبى
خودکشى,خودسوزى,خودفروشى رونق دارد
تجارت به سادگى است,چون محبت تحریم شده
وخیابانها درحسرت گامهاتندقدمهارامیشمارند
صداى عابرخسته فریادمرگ به گلودارد
واینک خبررسیدخودکشى مردى دگرراخط زد " "س,اعظامى""
- ۹۵/۰۲/۲۶
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.