پایان
- يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۰۹ ق.ظ
افتاده ام به راه پیری
دردهایی تکراری دارم
کم کم خط سرقت ازپدرم میگیرم
جلوترازمن راه ممتدبودوشلوغ
افرادی خیابان چک میکردند
اتفاق جواب پنهانی داشت امروز
درادامه گوی پدرهامیدان دیده تربود
ماناگهان تماشاچی این پیران پرامیدبودیم
فینال دیدنی اماداستان غم انگیزی داشت
بازی سختی بودپدر
پریدم زاغوش پدر
خسته وبی رمق نشست کنارمن
گفت پسرم ازجوانی چه خبر
گفتم که ماافتاده ایم زراه شما
خنده سنگینی داشت،گفت نه به این زودی
فهمیدکه گفتمانمان یک اتفاق بود
دوباره پرسیدمن راببین
خوب بندنگاهش بافتم
دیدم گرهی دروسط کارم
نظم طنابم رانمی خواند
مضطرب زنقش نگارش
مسلک جای گره رایافتم
زورکی باسازبندم بافتمش
سالهاباجورمن ساخت
خوشرنگ نگارم
عاقبت زهمان گره
پاشیدزهم ریسمان جوانم
تاکه درتکاپوی ترمیمی
بندبندطنابم راببندم
کاری زپیش نبردم ای جوانی
دراخرطنابم گسست
جوانیم شکست
پیری پدرم را دادنشانه
نفهمیدم ولی بازم نمیفهمیم
" س.اعظامی"
- ۹۵/۰۲/۲۶
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.