ایل لر
- پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ب.ظ
پسری ازبویراحمدم همسایه حافظ دروادی سعدی. اندک روزگاری دارم خوراکم گلگ بلوط،تفریحم چوپانیست.
آهنک آرامشم نی چوبیست،وصدایش بارقص انگشتانم میدمد،نفسم تغییرآهنگش میدهد،
عشایرم بدانید آبرویم تفنگ برنوست به ترحیب ناله اش کل میسراید
سنگ دربندکیفارم رها میشودچوب دسته ام چماقم میشوددرصحرا،
گله ام گوسفندانی سربه پایین ودرابه گردن،
چه آهنگی ازصدای گله ورقص زنگوله هاطنین میشود
میبرددلم راتاغروب خورشید ازپس کپرهای به سایه مینشاند.
بهون دلم بانین چیت دست بافتش خانه ام میشود
اززیراندازگلیم پای نمددرکاراست تیوری ادویه هابازربارخشک بارها.
بامفرش دسته کلیدبربارقاطرقفل میشود.حورگندمی به خواب تلواره میرود.
جاجیم قرآن رادرخودجای میدهدوخورجین همکارزرباردروادی کوچکتری.
چاربندی ایل باتیمچه به کمرسوارمیشود.
وتوبره بردوش چوچانی به آرامش میرسد.
وازخروبارشله ای پرباوریس قالب میشود.
ازکوچ ایل همه آماده اندوگله هم صدای رفتن
.مردانی سرمابرده وزنانی رنج خورده درراه.
وکودکانی شال وکلاه باکفشهای نیم داربه جشن کوچی بانفس مردی ک سازنقاره میزد,
ازسفری به سفردیگر.
گاهی خواب بوی بیداری میدهد.
مادرم هردم به کاری میخوانم.
بابام پای دررکاب کوه دارد.
ازصدای گله پیداست گوسفندی گرسنه است.
ریتم دلنواز زنگوله هاساعت بیداری من است.
مدتیست مادرم ازکارافتاده وپدرم همسفرصحراست.
خواهرانم همه کودک .جای مرهم دربالین مادرم میگریند.
حال به کدامین سفرقسم .
به حال مادرم.
یابه فکرخواهران کودکم یاکه ازبابایم سراغی گیرم.
همه درجشن شادی مینگرم من به دستمال بازی زنان ایل
ورقص چوب دستی مردان ایل.من هم ازحال مادرم خواهرانم رادعامیکنم.
آهنک آرامشم نی چوبیست،وصدایش بارقص انگشتانم میدمد،نفسم تغییرآهنگش میدهد،
عشایرم بدانید آبرویم تفنگ برنوست به ترحیب ناله اش کل میسراید
سنگ دربندکیفارم رها میشودچوب دسته ام چماقم میشوددرصحرا،
گله ام گوسفندانی سربه پایین ودرابه گردن،
چه آهنگی ازصدای گله ورقص زنگوله هاطنین میشود
میبرددلم راتاغروب خورشید ازپس کپرهای به سایه مینشاند.
بهون دلم بانین چیت دست بافتش خانه ام میشود
اززیراندازگلیم پای نمددرکاراست تیوری ادویه هابازربارخشک بارها.
بامفرش دسته کلیدبربارقاطرقفل میشود.حورگندمی به خواب تلواره میرود.
جاجیم قرآن رادرخودجای میدهدوخورجین همکارزرباردروادی کوچکتری.
چاربندی ایل باتیمچه به کمرسوارمیشود.
وتوبره بردوش چوچانی به آرامش میرسد.
وازخروبارشله ای پرباوریس قالب میشود.
ازکوچ ایل همه آماده اندوگله هم صدای رفتن
.مردانی سرمابرده وزنانی رنج خورده درراه.
وکودکانی شال وکلاه باکفشهای نیم داربه جشن کوچی بانفس مردی ک سازنقاره میزد,
ازسفری به سفردیگر.
گاهی خواب بوی بیداری میدهد.
مادرم هردم به کاری میخوانم.
بابام پای دررکاب کوه دارد.
ازصدای گله پیداست گوسفندی گرسنه است.
ریتم دلنواز زنگوله هاساعت بیداری من است.
مدتیست مادرم ازکارافتاده وپدرم همسفرصحراست.
خواهرانم همه کودک .جای مرهم دربالین مادرم میگریند.
حال به کدامین سفرقسم .
به حال مادرم.
یابه فکرخواهران کودکم یاکه ازبابایم سراغی گیرم.
همه درجشن شادی مینگرم من به دستمال بازی زنان ایل
ورقص چوب دستی مردان ایل.من هم ازحال مادرم خواهرانم رادعامیکنم.
- ۹۵/۰۳/۲۰
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.