" به اسم تعالى"
بجاست بمعرف نامه به نمایندگى ازعموم قریه نشینان رئوف پوزش بستانم
واینک برغم انگیزترین رومانهاى کنونى بگراییم
اینحانب پسرى ازنسل نوولغایت فردام،
باسلام واندرودبه شیخ روحانى وتهیات الهى
سلام دولت دهم
سلام ریاست جمع عام
اکنون سلام... به ارتش شهیدان زنده فرودرخاک
سلام.. به کشاورزی بادستای ترک خوده، پینه زده
سلام.. به دانش اموزی که ازتشنگی اشک خودرا
به کام تشنگی میکشدوازگرسنگی برگ انگورباغ غنی رامی جود
وباکیف خالی ازشکلات،کیک، خرما
پرازگریه،حسرت،بغض گلویش راسیرکرده
ایاشماهم فرزندانی چنین مقیم ایران دارید؟
ایادرکشوری که علماداردخال افتادن فقرهست؟
ایادرکشورثروتمندشماروستاوجوددارد؟
ایاکشاورز، یتیم،مریض،فقیر، تحقیربنادارد؟
ایادروطن مسلمان شماکسی به خانه هست؟
ایاحوزه علمیه، حجاب،کتاب خدا،غیره.. هست؟
آیا ایا داردکشوری مثل ایران؟
اره همه ایاهاوجوددارد، مثل من، مثل پدرمن
شبیه گریه پسری که نهاروشام ندارد،
شبیه گرسنگی مادری که بلوط راپوس میکند،
مثل پدری که بادستان زخمی اش کومه راتعمیرمیکند،
وهمنوازی باد، باران رخنه میکند
مثل من که پدری ازهمین جنس دارم،
شبیه مادرم که پول درمانش
کرایه خواندن من میشود،
ایابی دلیل است مادرم غصه نخورد
ایاگریه وزاری مادردرانزاوکم نیست,
بى شک خیلى دلگیراست
ایرانى ازناتوانى نامه دادن,شواکیه بازنمودن مثل نامه من بدون تولیدوانقضاء
ولى چراخاویارهاى تاریخ گذشته شما
صرف بازسیرنمودن انقضاء جان ماست,
دراستان ماکشورى به وسعت ایران هست مهندسان,ومولفان,معلمان,کشاورزانى از تجهیزات پژشکى وجوددارند!!!!
کنون من بى تابم چراکه ماوجه برنامه اى نداریم ومسئولان باسابقه راپیشکش بازى جدال بامردم همیم ومکمل جامعه کردند
گلایه اى ندارم چون مقدس میدانم ما هم
جزقشرهاى پهلوبه پهلوانقلابیم
مافرزندان یتیمى ازسرگردانى خانوارهایی بى پدرومادر به خودتنیده ایم
باورسنگین دولت ماراکتمان کرده اند
وفریادهاى مادرانمان رابه خاموشى گراییده اند
وماارجاهلان وکیسه بدستان ثروتمندانى ازهمین دولت کرده اند
به دورمیدانم گسیوان فقراپیچشى همچو غنى شدگان اورانیوم باشد
ماکه ترانسفورماتورهاى یک روستاییم چرا ازبوشهر,اراک بى نصیبیم
چراکه فشاربحرانى مغزنوزادان شیرخوارمان رابه گهواره خواب ناامید کرده
همین بس که ماخورابااچارفرانسوى سرگرم میکنیم گویش خویش راهم ازدست داده ایم
دگرتکراربازى دیدن ندارد,مارابیامرزید
مارامسکن وکاشانه سلامت سخت است گویاهمین کومه رازمانگیرید
الاچیق,الاگلنگ ک خوش باشیم نداریم
صبحانه هاکه بى نان وقندشده
حتى چاى شیرینوازماهم سلب کردین
دگرمامرده ایم
چنان که لالمان کرده اید حرفى نیست
چراراکدمان کرده ایدیاخودتکانى یاماجابجا نهید دگربس است اینک تقاضاست که مارا برتابیدوبازتابید لذاتمنااین است مسئولان دریابنداین ندیدنهاى طولانى را
منت نهیدخرسندى مابه اوج برسانید
تشکردارم که ما راشنیدید هرچند که حمل محموله اى سنگین بردوشتان هست ولى تاریخ نگذاشته ام شایددربازگشتى جواب بگیردومسئولى تاریخ رابنگارد
سپاس ازاینکه ماراخواندید
پاسبان محمول ازطرف(م.س.اعظامى)
کوى مترسکهاى بى کسى یادباد
بوى وزیدن,بوى تنهاى مترسکهاى یادباد
مزرعه گندمزاروپروازگنجشک ها
پریدن ازاین شاخه به ان خوشه یادباد
رفیق تنهایى ازهیاهوى کشاورز
جیرجیرپرندگان بى اشیانه یادباد
قال یک مردبى صداوفریادمترسکهاى تنها
اخطار گنجشک هاى فرارى یادباد
دشت گندمزارسبزخرم یادباد
سبزخرم گندم تنهایى مترسکهایادباد
مى رسدکم کم اىن خرمى زعمرخویش
رنگ زردوچوب خشک مترسکهایادباد
پیرى مردگندمزاروخشتى اشیانه یادباد
حاصل درووعمرمترسکهاومردگندمزاریادباد
یادبادان همه هیاهوودادقال
کمان مترسکهابى جان یادباد
مردن بى کسى ودوست گنجشک هایادباد
یادبادرقص مترسک هاواوازگنجشک هایادباد
یادباد...یادباد...یادباد
" س.اعظامى "
کتابت راباز کن پسر
تاکجادرس مابود
نمى دانم اقا!
تمرینات راحل کرده اید
ببخشیدآقا,,جبرانى ریاضى داریم
آفرین پسر,..صحفه چند
آقاتاکوچکترى وبزرگترى
مفهوم بود بچه ها
بله اقا ...ولى مساوى چشد
فریادزدم,کجارونفهمیدى
لرزان گفت,همه روجزمساوى
پیدابودکه ترسى دربدن دارد
درس ماهم کندجلو مى رفت
میزوسط کنارپنجره صدایم زد,آقا
نیم نگاهى به چپ گفتم,کیه,,چیه
بلندشدگفت منم آقا.......گفت فهمیدم
درباورم نمى گنجید,چطورفهمید
زچشم ترخویش گفت, آقابخدافهمیدم
نگرانى دروجودم جارى بود
گفتم بیاپسرم,ازفرط خوشحالى آقاآقامیکرد
جاى فریادم بین دوچشمش مساوى زد
صورتش رالمس ونگاهش راخواندم
زیرلب میگفت آقااحترام را...
تازه فهمیده بوددرس ماریاضى نبود
من که خیس خجالت درس رااغارکردم
درس مابودانروزدرس اجتماعى...
احترام.یعنى کوچکترى وبزرگترى
بخدافهمیدم آقاکه مساوى نبود
حتى درس ریاضى بااجتماعى
"""س.اعظامى"""
یادایامى که باگلشیفته درایران گذشت
گلشیفته باجکسون ومبتذل هالیوودگذشت
لب رودمى سى سى پى صداى قهقه ى فراهانى
پشت جنگل هاى امازون درخیابان داریوش گذشت
شبى درتگزاس کنارجنیفراحساس ناامنى بود
شبیه بویراحمدکه فرح باچرامش خوش گذشت
فصل گل وگلشیفته به کهگیلویه مى رویم
تنهاکه نه همراه پناهى,راهى که پنهانى گذشت
مى بخور,مطرب بکوب درآیین شادى پاى را
رقص رابالوپزروى فرش قرمزى تارسواگذشت
مست باش ومستان رامستانه کن اى خاطره
نمیدانى که احوالت زایران درچه فیلمى گذشت
""س.اعظامى"
یکى امدیکى رفت,یکى سواره یکى پیاده
یکى زنده یکى مرده,یکى باکس یکى بی کس
یکى بردیکى باخت,یکى باجان یکى بى جان
یکى کم یکى زیاد ,یکى پیدا یکى مخفى
یکى بامرگ خفت,یکى هم تنهاى سست
یکى بانامردمرد, یکى ازدوست خورد
یکى ناکام شد , یکى محکوم زندان
یکى بى مادرگشت,یکى اواره مادر
یکى مادرشد,یکى هم یتیم مادر
یکى به زندان خورد,یکى هم به عفو
یکى یکى همه دریافتیم که,,
یکى مرد,نامرد,یکى زندان,مرد
یکى مرگ,مادر,یکى دوست,دشمن
یکى کام,ناکام,یکى هم به خیانت
یکى هم به اشک یتیمى بى اعتنا
یکى زداغ مادرآتش به دل دارد
یکى زفردافکرقرارى دارد
یکى هم دسته گلى نیازدارد
گهى یک فاتحه همه ارزودارد
گهى هرارزوى یک فاتحه باصلوات
تقدیم به همه مادران ازدنیارفته
""س.اعظامى""
ته کاسه اى ماست, محبت میخواهم
یک دفترسفیدمشق شبانه میخواهم
چندمیلى معرفت مردانگى میخواهم
ایاکاسه ات لبریزشد,ته انرامیخواهم
دفترت پرشد؟مشقاى سیاهت میخواهم
دیدنى بودته کاسه,خواندنى ترقصه میخواهم
گاهى غروربه سقوط وادارم میکند
ازاین داستان عاقلان به سلامت ساده اند
وچرب زبانان تیغ رابه سفارش چاقومیدهند
این زمانه بابردهاى دروغین قهرمان میشود
اینجاناظرانى دورو,خودخواه,خودفروش,کذب
بسیارساحل هاى کم عمق راتفریح رفته اند
وازحقایق این گردش به دریاهاپى برده اند
وبه دانشمندان دهه شصست غواصى اموخته اند
گویاابوریحان ,ابوعلى سینا,تازه فلسفه خوانده اند
ولى محتاج مابودندتاشناى پروانه راباقورباغه بروند
اینجاسخت مهدتمدن بودومهدکودکهاى عصبى
خودکشى,خودسوزى,خودفروشى رونق دارد
تجارت به سادگى است,چون محبت تحریم شده
وخیابانها درحسرت گامهاتندقدمهارامیشمارند
صداى عابرخسته فریادمرگ به گلودارد
واینک خبررسیدخودکشى مردى دگرراخط زد " "س,اعظامى""
اغوش هایی پر ازاوارگی
سوی تنهایی به غروبی غمگین
به کمان دررفته ازتاسفی کلافه
توان دستایی که با ربنابه دعا هویدامیشود.
دستانی به بلندای اتنا دردنیا
ولی مشتی که ازتنهایی گره شده
خودراپیام دلقکی به زیبای لبخنددوستان
پرازاغوش دلتنگی بازهم اخمی تازه دارد
اغوش مرابه بازی گرفتن عادت دادی
خنده زیرلبی خون صدقاتل به تن دارد
گریه وخنده تلخ من ازتنهایی نیست
زاغوشم توان یک حسرت رابه خنده وا نکن
غنچه اغوش من درگیریک شکفتن است
ربنانونهال دستای کوچکموتوپرپروانکن
مثل انارزدلتنگی به خوددل میگشاییم
همچوپسته به صدغصه اواره ام ..اما
تنم ازخنده شادولبم ازدلتنگی های خندان
بگواواره اغوشم امشب
همین نغمه ی ناموفق را
شبی من مهمان اغوشمم
ازاین اغوش سهم من کجاست
یاحسرت،تنهایی،بغض،اوارگی
یاکه اغوشی بگشاتنهاییم را
یاسهمی دراین خیانت دارم
خدایایابغضم بترکون یااوارگیم تمدید
یاکه اغوشم بگیرزاین ترنم سنگین
""س،اعظامی""
بغضم رانترکانید،دلتنگیهایم به تنگ امده
صبرم دهیدخودم بادبادک ناگهانیم
سردوگرمت که شدم،پرازهوای خالیم
تمنااین است به هوایم دارت رهانکن
گاهی پرشدن دلتنگی یکجامی ترکد
به هوای پنچری عادت وصله دارم
پرازبغضم درهیاهوی کوچه نیشت میزنن
به ارامش بادبادک درهوایم شلیکت میکنن
اسمانت جاداردمراازمین براندازوببر
حرفهای بادکنکی مرابه زمینت میزنن
تاکه ببردنم زاسمان ادمای زمینت ببریدن
سرودست دلتنگیهای مرازمین گلنگی کجا
ازاسمان بادبادکام به زمینت خیره ام
نمیخوانم توراازعرشی که هستم.
به یکجادلتنگ اسمانم زمینت گور مرده هایت
""س،اعظامی""
مرابنگردلی شکسته ام.
همان قوطی یک یک، یازده
طاقی زبستان کولیهای غریب
پرازپیاده روی خواب فلجها
دگردستم رابه تمنای بیداری
برشانه ات میکوبم تادری بگشایی
شهربانان مراواگذاربه ازدحام خیابان
شهرداران کوبیدندروح نگرانم به جریمه
گدای مراباجورابها ولنگهای گذرا
به پشت وانتهای بی زواربارکردند
فرق من باآن پسرجوراب فروش یتیم
ان بچه 7ساله سرپرست سه خواهر
من معلول افتاده درکناراین پسر
یامراتکیه میدادبه دیوارپاهای کجم
باصدای بلندش هم دادجوراب میزد
ناگهان مردی ازدوربه جانش افتاد
کشیدبرگوش پسرکشیده ای درجا
همه رابرداشت وبرد،روبه پسر
گفت بی پدرجوراب زپای خود کن
گریان ز پی این مرد اشکش تندوروان
رفت ورفت بی جوراب وبی پناه
اماگرسنه ترازخواهران خودبه خوابی فرورفت
که هرگز اشک خواهری گرسنه رانبیند
متاثرازانکه بیدارشود.گرسنه نماند
به خواب ابدی دست دادوباخواهران وداع
""س،اعظامی"'
باورنمیکنید دراین دنیای ساده ما زندانی شده ایم اعصابمان رامصلوب واختیارمان رااختلال،سلام را
به سلول ،هواستان کجاست! همین کافیست تامارا
لب پرتگاه به سقوط،سکوت،تفریح ازاد وادارند
""""س.اعظامی"""