پرسیدم ازسرباز نگهبانی
چه خبراین دوران?
میان خشم دوابرو
اشکش حلقه زد،
گفت خبرازفرزندمن داری،
من اینجارمزشب دارم
گفت:تویک فرزندبی پدرداری
بغضم ازدیدارهمسرم،
پسرم بابابابامیکرد
دیدم ازاسایشگاه مرا میخواهند
دویدم سوی منشی،تنددوان
گفت تلفن داری..
تپش قلبم بالاگرفت
تاکه گوشی پشت گوشم
دیدم پسرم میگه بابابابا
اشک ازدوچششم شدروان
به زورجمع کردم .گفتمش جان بابا
اون همینجوری فقط بابابابا
گوش سپردم به باباگفتنش
بعدچندی گفتم بابا گفت بابا
پیشت این بابابابا.....
تاکه غمی عظیم بود
ماجرارابابابابانبود
گفتمش مامان
توراجان باباچشد
گریه امانش رانمیداد
تازه فهمیدم که پسردارم
یک پسربی مادردارم
این یتیم پسرم یانگهبان مادراست
یاکه خودرابی پدرباباکند
یابدون مادرخودرانگهبان بابا کند
"" سعید.اعظامی ""
مراسخت رنجانده اند
مردمانی ازهمین نسل
وعده های به همین قریب
ولی درراه غزل های بی مفهوم
دگرتحمل ندارم
میخواهم دادبزنم به بلندای سلطنت
ایااینجایک نگهبان گرسنه نیست
ایایک کلفت تحمل شکنجه دارد
حوصله ندارم بغضم عادت کرده
این همه گوسفندچراقربانی ندارد
این چوپان تردیدداردبه خستگی خویش
به اغل ببندیدهمان گوسفندی
که شبهافریادبه به هایش مزاحم بود
تبلورکن توکه دستت بالاست
قربانی گله ای
همین حوالی فریادت به خدامیرسد
سکوت سکوت سکوت
بگذارخدامرانجات دهد
ازدست این فریادهای گران
زاه کلفتهای خسته
نگهبانان ایستاده به پا
هنوزرنجورم ازاین مردمان
شبی به گله ای ...قربانی
تحمل به پاخواست. توبنشین ک ارام
صدای توراوحشی میپندارند
"س.اعظامی "
خسته وبی تامل بودم.
گهی درگیرخود....
گاهی توبیداری.
خواب تورامیدیدم.
سخت تقلای دیدارتورا...
به اخم وخنده تصورمیکردم.
زکابوس نگاهت غلط ناله.
پریدن ازرویای خسته.
دیدم ازشرم غرق درخوابی.
سربه بالش ساییدم.
تاکه خودرادرخواب تو.
همچنان توی خستگی خوابم.
وصف مرااینگونه شاهدبودی.
به هوای امدنت......
نه خواب..نه بیداری.
نه..اخم نه...خنده ای.
بازتقلامیکرداین مرد.
مث دریاپرخروش.
طغیان توراتعبیرمیکرد.
""س.اعظامی""
افتاده ام به راه پیری
دردهایی تکراری دارم
کم کم خط سرقت ازپدرم میگیرم
جلوترازمن راه ممتدبودوشلوغ
افرادی خیابان چک میکردند
اتفاق جواب پنهانی داشت امروز
درادامه گوی پدرهامیدان دیده تربود
ماناگهان تماشاچی این پیران پرامیدبودیم
فینال دیدنی اماداستان غم انگیزی داشت
بازی سختی بودپدر
پریدم زاغوش پدر
خسته وبی رمق نشست کنارمن
گفت پسرم ازجوانی چه خبر
گفتم که ماافتاده ایم زراه شما
خنده سنگینی داشت،گفت نه به این زودی
فهمیدکه گفتمانمان یک اتفاق بود
دوباره پرسیدمن راببین
خوب بندنگاهش بافتم
دیدم گرهی دروسط کارم
نظم طنابم رانمی خواند
مضطرب زنقش نگارش
مسلک جای گره رایافتم
زورکی باسازبندم بافتمش
سالهاباجورمن ساخت
خوشرنگ نگارم
عاقبت زهمان گره
پاشیدزهم ریسمان جوانم
تاکه درتکاپوی ترمیمی
بندبندطنابم راببندم
کاری زپیش نبردم ای جوانی
دراخرطنابم گسست
جوانیم شکست
پیری پدرم را دادنشانه
نفهمیدم ولی بازم نمیفهمیم
" س.اعظامی"
اندکی تامل کن
شایدامروزروزبدی ماست
توپروازت را زسرگیر
دراین هوای بارانی
هرچنددلم بارش باران میخواهد
نگوکه دلم بارش تورامیخواهد
افسوس که قسم به بیعانه،محکوم به تنهایست
اندکی تامل کن
دلم ویرانگرپروازتوست
دراین هوای بارانی دلم افتاب پروازدارد
افسوس که قسم دارد
دلم پروازگرفتن دارد
که بگم هوایم افتاب یاباران دارد
اندکی تامل کن
شایدامروزدلم برف رااب میخواهد
یا که هوای مه،گردوغبار،طوفان میخواهد
یاکه پروازم سقوط تنهایی میخواهد.بله!
اندکی تامل کن
سقوط تومهیااست
چه باران،چه افتاب،چه برف چه طوفان باشد
"س.اعظامی"
دربه دردنبال تو.
کوچه وپس کوچهای بازار را
تجسس باگروهی وگریزیاررا
درگروهرتحقق لیکن
بازرس زتعقیب ردی جست
گذرازاین ته کوچه
گذارگذری بود
جای قدمهایت امضاء سفیدی
قدم به قدم تانزدیک گریز
گذارگذرت بود
جای پاهای من کوک بود
این کوچه تنهاست از تنهایی تو
بگذارقدمی...ته کوچه راصداکن
بی قراراست این کوچه وبازار
گوشه چشمی به این کوچه نه
سروته کوچه پرازپرده سیاهی ست
سرظهرش زنیمه شب تاریکتراست
این سیاهی درقیدتوباکوچه تعامددارد
این کوچه جز باشب سرد،تنهایی بیزاراست
بگذارگذرت زاین کوچه تداوم بخشد
دراین کوچه تکراری
مث ردیف غزلم دربه دردنبال تکرارتومیگردم
"" س.اعظامی ""
ارام بودنم بوی سادگی میدهد.
میدانم ..دقیقاشبیه جعبه کبریت
پراز باروت سادگیم... .
"س.اعظامی "
ى که ازخرابات دلم تازه ترى
یعنى ازکلبه محزون منم لبرىزترى
ىاکه ازطوطیای دلم بى وقفه خوشترى
یاکه ازکلبه چوبى کلاغهاکومه ترى
نکندزقارقارکلاغى بربویندطمعه ترى
یاکه ازسادگی اوازکلاغى روباه ترى
این مقیاس دلم رازکلاغ وطوطى توبگو
اکنون زیباترازرقص روباه توبگو
زشت وزیبایى رازاین کلبه توبگو
کنون توطوطى منم کلاغ بیابان
حالاتوقفس منم رهایى
لابدتوزیبامنم سیاه
لیکن توزندان منم ازادراه
""س.اعظامى""
ازادم بودن بعضی شک دارم
گاهی ازانسانیت به دور هستن
گاهی خوناشام حیوان صفت هستن
گاهی هم تقاطع خیانت هستن
باهیچ چراغ قرمزی سبزنمی شوند
انتتگرال بتوان منفی بی نهایت هستن
یعنی بی معنی ترازهر مفهومی
کسادوکذاب جمله های بی ادبی
پس بیاموزیم که انسان بودن شرط دارد
هرتنهایی نیازبه انسانیت دارد
هرانسان نیازبه علوم زندگی دارد
هرزندگی نیازبه حل شدن تورم دارد
هرتورم نیازبه حلول فکری دارد
هرتفکربستگی به یک محقق دارد
هرمحقق نیازبه اندیشه گسترده دارد
هرگسترده گی نیاز به کارشناس خبره دلسوز دارد
هردلسوزی محقق براخراجی میشود
هراخراجی فاش حقایق میشود
هرعیوب حقایق منجربه تورم میشود
هرتورم باعث تضاد تخلف میشود
هرتضادوخلاف معیوب برسرنگونی میشود
هراختلاف نظرهاباعث به تاخیریارانه ها...
“س اعظامی”