بابا
- يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۱۶ ق.ظ
پرسیدم ازسرباز نگهبانی
چه خبراین دوران?
میان خشم دوابرو
اشکش حلقه زد،
گفت خبرازفرزندمن داری،
من اینجارمزشب دارم
گفت:تویک فرزندبی پدرداری
بغضم ازدیدارهمسرم،
پسرم بابابابامیکرد
دیدم ازاسایشگاه مرا میخواهند
دویدم سوی منشی،تنددوان
گفت تلفن داری..
تپش قلبم بالاگرفت
تاکه گوشی پشت گوشم
دیدم پسرم میگه بابابابا
اشک ازدوچششم شدروان
به زورجمع کردم .گفتمش جان بابا
اون همینجوری فقط بابابابا
گوش سپردم به باباگفتنش
بعدچندی گفتم بابا گفت بابا
پیشت این بابابابا.....
تاکه غمی عظیم بود
ماجرارابابابابانبود
گفتمش مامان
توراجان باباچشد
گریه امانش رانمیداد
تازه فهمیدم که پسردارم
یک پسربی مادردارم
این یتیم پسرم یانگهبان مادراست
یاکه خودرابی پدرباباکند
یابدون مادرخودرانگهبان بابا کند
"" سعید.اعظامی ""
- ۹۵/۰۲/۲۶
خیلی تاثیرگذاربود جناب مهندس
شرمنده تصویرازخودتون هست منظورم پروفایلت هس