نابلد
- سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۰۵ ق.ظ
برگ سبز دربهاران ،جان هم نابلد...رنگ زرد خزان چوخزان هم نابلد
پیک آمدی اندر منزل ما نامه ای...پدر بی سوادومادراشیان هم نابلد
کدخدای ده گوش به فرمان خان ...مابه کدخدا، شاه و خان هم نابلد
درد عشق می کوبد سر به جنون...چو طبیب به بالین درمان هم نابلد
ثروتی داشت چو قارون آن زمان...غنی را چون فقر گدایان هم نابلد
دیده بر راه تا چشم من هموار بود...لیک اسب توسن در بیابان هم نابلد
سواره می گشت به دنبال خیالش...چو دنیا در خواب جهان هم نابلد
گردوی کمال اخر به استخوان رسد...ز لول تفنگ راه تیر وکمان هم نابلد
رفته گله ای تا در کوی چریدن ...گله رمیدسگ ره گرگ جوان هم نابلد
چون قوچ گله سر به هوا داشت...هشداری زچوپان ونگهبان هم نابلد
به پایان می رود این جان ای فلک...شیخ وزاهد را آغاز وپایان هم نابلد
آخر ای گمشده زین درد بیا...نفس برآمده راخواب ایران هم نابلد
نشانی ده تا برارم کامی از نفس...گوارا باد، چون منزل ویران هم نابلد
داده ایم راه به همراه گمراه خویش...یک فرمانده حیران،فرمان هم نابلد
#سعیداعظامی
- ۹۹/۰۸/۰۶
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.