برگ سبز دربهاران ،جان هم نابلد...رنگ زرد خزان چوخزان هم نابلد
پیک آمدی اندر منزل ما نامه ای...پدر بی سوادومادراشیان هم نابلد
کدخدای ده گوش به فرمان خان ...مابه کدخدا، شاه و خان هم نابلد
درد عشق می کوبد سر به جنون...چو طبیب به بالین درمان هم نابلد
ثروتی داشت چو قارون آن زمان...غنی را چون فقر گدایان هم نابلد
دیده بر راه تا چشم من هموار بود...لیک اسب توسن در بیابان هم نابلد
سواره می گشت به دنبال خیالش...چو دنیا در خواب جهان هم نابلد
گردوی کمال اخر به استخوان رسد...ز لول تفنگ راه تیر وکمان هم نابلد
رفته گله ای تا در کوی چریدن ...گله رمیدسگ ره گرگ جوان هم نابلد
چون قوچ گله سر به هوا داشت...هشداری زچوپان ونگهبان هم نابلد
به پایان می رود این جان ای فلک...شیخ وزاهد را آغاز وپایان هم نابلد
آخر ای گمشده زین درد بیا...نفس برآمده راخواب ایران هم نابلد
نشانی ده تا برارم کامی از نفس...گوارا باد، چون منزل ویران هم نابلد
داده ایم راه به همراه گمراه خویش...یک فرمانده حیران،فرمان هم نابلد
#سعیداعظامی
آرامشی نیست زین خانه ای دوست خبری ده
چوبفهم غلامی کلاه همسایه روی سرگذاشتید
دراین دنیا حدیث گویان فراوانند
از قرآن جعلی سوره شرور و آیه شر گذاشتید
تا به دوران جوانی فکر خود میکنم
به زور الاغی دوتن بیشتر،بار من خر گذاشتید
گذشته برمن جهل و نادانی بیشتر
تا که شنیدم سخن کذب،صدای عرعرگذاشتید
تا به حکمت وتقدیر اندیشه کنم باز
خاموش شود این آتش، گر هیزم تر گذاشتید
تایاد دوران میکنم از جوانیهای خویش
همه شاد وخندانیم.تا قفا برگوش کر گذاشتید
مرد زندانی اندر قفس هوای رهایی دارد
گربه موی رفته زیر ماشین، رویش پر گذاشتید
درمیان شب روشنی بیرون زده از روزنه
امیدی زاین آغاز هست.اگر پاشنه بردرگذاشتید
چه فریبنده و فریبا شبی دارم امشب
تا غزل بر لب من افتد، جای خالی فر گذاشتید
داده ام چند لغتی .هرکومناسب دانی
جای خالی پرکنید،تابرفرزندپسرنام نر گذاشتید
# سعیداعظامی