طایفه تالیشاهی

وبگاه آل تالیش وبستگان با اولویت مهندس سعیداعظامی .تهلیون

طایفه تالیشاهی

وبگاه آل تالیش وبستگان با اولویت مهندس سعیداعظامی .تهلیون

طایفه تالیشاهی

ازماست که برماست

پیام های کوتاه
  • ۱۵ مرداد ۹۵ , ۰۹:۵۱
    فنا
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۳/۰۳
    حس
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۲ تیر ۹۵، ۱۰:۵۳ - جمال دلینو
    جالب
نویسندگان

۲۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

سفر

گفتندقصدسفرداری
دلم درجاریخت بهم
دیروزشنیدیم که امروزمسافری
خسته ازقدمهایت بغضم زانوزد
من اینجاتنهاصدایت رابه یاددارم
مسافری غمگین درکنار خیابان
بیاوبرگردمن اینجانگاهت کنم
بکشم دست نوازش روی چشمانم
بگوییم من اینجابی توغریبم
زودبرگرد
کاسه چشمانم پرازآب است
به دنبالت آب پاشی میکنم
خیال رفتنت را
شنیدیم که نگران شدی
من هم درباورم این همه تریدرا
درسفرت جستم توای مسافرازرفیق من پاسبانی کن
که خاطرمن بسی آزرده است
سعیداعظامی
·

عودت

مرادعوت کن
به یک پیک می
به یک کوه فواره
باخاطری مست وبی تاب
درونم اتشفشانی گداخته
مرامنهدم کن
دراین دعوتها ونفهمیدنها
منفجرم توشعله ای روشن کن
تاازاین مستی بترکم
فوران کنم
درمیان آتش کوه راتهدیدکنم
دراین نفهمیدنهاباز مست کنم
ازکوه.آتش.شعله.همه رادعوت کنم
به کوه میروم،درعین خیال سایه ام هم مست
نمیدانم کجاخواهم رفت بعدازاین مستی
به دریا.دره.سنگ.مرگ.
نمیدانم چه خواهم گذشت،بعدازاین مستی
کابوس.خیال.درد.
نمیدانم چه خواهم شد،بعدازاین مستی
دیوانه.ساقی.مرد.یانامرد
آنهاکه گفتند،مست باش وخر
غلط کردندکه خررابه مستی زدند
مگرخرخریت میکند
می صبوحی به کام مستی کشد
همون ارار کردن خر ازخوردن کاه ست
من تریددارم ،الکلی معجون داشت
بازمیگویم .
من خرم رازمستی بکار میکشم
من به قفل وزنجیر ودهانش را لوبندمیکنم
گفتم من خریت میکنم
بااین همه خریت باز خرم رادعوت میکنم
سعیداعظامی

کاسبی

درغباری ازامواج دود
یک نفردوره گردی دوردور
جیرجیرکالسکه ها بی زواروپرنمید
یک نفرارابه به دست کورنهیف
دادمیزدآدم کهنه میخرم
کبد.کلیه.قلب مرده میدهم
مادربزرگم درحیاط خونه
اشک ریزان درجوابش
پیرفرتوت واندام خفته چرا؟
دادمیزدفکرکهنه ،چارقدتاخورده
عصای جامانده میخرم
مادربزرگم گفت صندوقم
ازدرونش جفت دندان مصنوعی
ازدرون کیسه ای،تسبیح چوبی
دوره گرددردهان وبرگردن انداخت
باجانمازی به سجودرفت
درقنوتش میگفت
آدم کهنه میخرم
کفش کهنه،دندان مصنوعی میخرم
کبد،کلیه.قلب هدیه میدهم
گفتمش اخلاق چطور.داری یامیخری
گفت تعمیرمیکنم.اخلاق راکاسبم
جنس بنجل درحدنرمال میخرم
درشرف ازدواج گیج وسردرگم بودم
پریدم بیرون گفتم آقا.!
جهیزیه عروس هم میخری
نوعروس وتازه داماد هم میخری
بی خونه شغل ومال باشد.میخری
نیش خندی زدوگفت
مادرت رامادربزرگت را
ازطرز فکرت من دگرآدم کور.
فلج.نابینا.مرده را
نه عصانه تسبیخ نه مسجدمیروم
نه چارقدنه جانمازی نه دندان میخرم
فقط جهازخانمی راباکاسبی میخرم
سعیداعظامی

پیش گویی

پشت سرم حرفهاست
خوب وبد وکم وزیاد
عقاید.خرافات.پیش گویی ها
ولی خدامیداند
کدامین خاصیت ازمن است
بگدارراحت شوند
راحت بگوییند
حرف بزنند
من اینجاکاملا اماده ام میشنوم
اماگوشهایم سنگین است

سعیداعظامی

اواره

دیگرخانه هیچ کدامتان نخواهم آمد
مراآشیانه پرندگان بس است
آوارگی وپاسبانی کافیست
دگرکمرخم شدن تازانوراندارم
کاشیانه ام کانکس سیاریست
مهاجرم شبیه کوچ پرندگان
مقیم این سرزمینم،ولی مهاجری ازتبارکوچ
انقدرمرده ام درحدیک خواب بی منت
درحمام یک نفرماساژور
دررختخواب یک پتوی سپید
ازپوششی سنگ قبری بی کفن
درسفره خانواده ای خوردن نهاری به دل
درنگاه زن وشوهری پرحرف ومداررا
اینک همه راخواندم فهمیدم
به خانه هیچ کس راضی نیستم
به کارتون خوابی شعوردارم
اماعاری ازهرنوع مخدرم
من که سیارم نه کاشیانه.نه آشیانه
آوارگی بس است
باپرنده ای هم اتاق
کنارعقابی مارکش
باکلاغی سیاه
ازکبوتری پیک
باکبگی مست
پرازخانه ای خوشی خوشم
سعیداعظامی

صیاد

ای برادردیوانه ام!دیوانه کوه .شکارتوولم کن
مثل ان کارگربی پول صیادخودشده ام ولم کن
سرجایت بتمرگ مگران ساطوربه دستم نرسد
مثل گاو یااشتری؟ ای الاغ نفهم توولم کن
بنشین هی زیرچشم ترت دستمالی بکش
ای نره خر.اردک.مثل پاندادست به دلم کن
بعدازاین همه کوه رفتن پس شکارت کو
مثل کبک خرامان هی غازه بزن خون به دلم کن
خاک برسرت کنم ای صیادبی عرضه ومنگ
ازقاقبی این کبک مست توباروت شکنم کن
گیج خدااین اسلحه نیست.چیست .خفیف است
اگران کبگ پاتک غازه میزدتوبزن شرم نکن
ای لعنتی مفلس بی دین کثافت گم شو
خبرازخون خان داری.بتمرگ.دست به قلم نکن
سعیداعظامی

سادگی

زیریک چادرسیاه آبروی یک دخترنهفته است
گاهی دادتنهایی ازفریاد بی کسی ها
دراینجاشاعران برواژهاتجاوزمیکنند
بی بضاعتی درکنارزنی تنهاپرده برمیدارد
لعنتی های ملئون دختری راصاحب اولادمیکنند
یاکه باکره ای رابه کام زن میکشند
دریک احساس غریب دفاع بی پروادست وپامیزند
شکاری درپنجه شاهینی نزدیک به وفات است
دادکمک میکند
ازسیل چنگال شاهین عموم درحذراست
مثل بزدلانی خائن ازمقعدیک زن بالامیروند
نردبان نردبان
ازنظرشمادخترپنج ساله گداست؟
ازنظرمن مسئولی بی حیاست
به دخترپنج ساله گدایی می اموزند
حرف رکیک.کنایه.خواری وخفت چشم هیزمیکارند
دریک اتاقک بی فکرمردوحشی
زنی رام کرده را
مثل یوزچنگ برگردن وگوشت خامش می جاید
جای دلسوزی این مرد روی تن این خانم
دخترش رابانفقه مادر همبسترمیشود
به ادم خواری ویک همبسترغلط خال کوبی میشود
روی تن این دختر
قتل ناموفق ویک ادم ربایی
ازشاعری که قلم به زیرچادریک خانم میبرد
اعتراضش رابادلنوشته سرک میکشد
مردنقابداروخفنی رابه یغما میبرد
گاه چادرمشکی یک خانم
حرفهادارد به افسوس
دریغادریغا
گاه شاهین ازشکاردست میکشد
گاهی هیچ چشم هیزی پشت یک خانم گم نمیشود
نه انصراف ونه منصرف میشود
گاه بک حیاء کافیست
گاه یک حرف رکیک
ممکن است ابروی اهل دلی راچادربرداردزتن
سعیداعظامی
·

منتظر

ماندم ...............نیومد
روزبعد.............
رفتم................اومد
دیدمش......
اون ماند......من....رفتم
چه انتظارداری
وقتی منتطرت نیستم
بیخیال راباخیال راحت بخشیدی
حافظه ات راریکاوری
سعیداعظامی

چرا

قراره خودکشی کنم فقط نگوییدچرا
ازبندموهایت حلقه شوم فقط نپرسیدچرا
من اینجاروح وروانم درچشمان توست
اشک نریزگندمزارماشلتوت میگیردچرا
بذارخودکشی کنم چشمان من نمیبیندچرا
رهایم کن کرسی درداشنانمی تابدچرا
هیچ کس سراغم راندارداصلانمیگردچرا
موهایت بالش من شده اند نمیبنیدچرا
سعیداعظامی

ای ادما

ای آدما آی پدراآی مادراروزی بی هم میشویم
ازخواهری تابرادری ازخانه ای کم میشویم
میادروزی که با چشمان تنها گریان هم میشویم
گفته باشم بابای من،ماازجمع شما کم میشویم
مادرم به قربانت روم،بچکان اشکت که نم میشویم
خواهرم مات ومبهوت رفت،ما دوست وهم میشویم
خانه درپی اتاق خالیم نشست ومشتی سم بخورد
بگفتاخواهرم که نادان گشت زدست خانه سم بخورد
چارقدپاره مادرم درجهت بادباشاخه ای لم میخورد
گیسوان برش خورده دربقچه باقیچی غم میخورد
همچوپدرم متحیر به زیرتابوت صورتش دم میخورد
انگارکه اتفاقی همچوبه مرگ ارگ بم میخورد
"سعیداعظامی"